گروه فرهنگی تبلیغی نحل

****** أللّهمّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم ******لطفا با *صلوات* وارد شوید******

گروه فرهنگی تبلیغی نحل

****** أللّهمّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم ******لطفا با *صلوات* وارد شوید******

گروه فرهنگی تبلیغی نحل

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا ممتحنة امتحنک الله...
------------------------------------
تلفن تماس
145 35 35 0919
سامانه پیام کوتاه
30007240000313

www.instagram.com
eitaa.com/nahl_ir
sapp.ir/nahl_ir
www.nahl.ir

گروه فرهنگی تبلیغی نحل
(گفتن)
------------------------------------
گروه نحل کاملاً مستقل و خودجوش بوده
و به هیـچ نهاد، حزب، اداره، دفتر، ارگان
و مرکـزی وابسـته نـمـی بـاشـد.
-------------------------------------
آدرس دفتر :
اونا که مرد و زن دعاگوشون بود
میز ریاست سر زانوشون بود...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

مثل یک رئیس جمهور...

دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۸۹، ۰۱:۳۵ ب.ظ

روایت نحل

یک طلبه ی باانگیزه (که نمونه های فراوانی از آن ها را در بچه های گروه نحل دیدم) در چنین محیط هایی می تواند مثل یک رئیس جمهور موثر باشد!

تاکید می کنم خیلی از مشکلات تنها با کمی تمرکز و اندیشه حل شدنی است و نیازی به بودجه های مالی هم ندارد....

به نقل از : mkheradmandan.blogfa.com


سال گذشته برای ساخت فیلم با طلبه های گروه «نحل» به مناطق محروم جنوب کرمان رفتم. به جرات می توانم بگویم اصلی ترین مشکل مردمان منطقه در حال حاضر مشکل فرهنگی است. دولت توی چند سال گذشته کمک های مالی فراوانی کرده. برق، جاده، آب، مدرسه و غیره به آنجا رسانده اما به لحاظ کار فرهنگی تقریبن صفر می باشد. یعنی هیچ برنامه ی فرهنگی خاصی وجود ندارد. الان الحمدلله هیچ روستای بدون برقی در کشور نداریم اما در همین کپرها شما ماهواره هم می بینید. (شانسی هم که دارند هیچ پارازیتی به صدکیلومتر توی سنگلاخ نمی رسد! )

فرهنگ استفاده از وسایل بهداشتی مثل توالت و حمام آنجا وجود ندارد. اگر هم باشد بسیار کم است. بچه ها خودجوش در این زمینه تلاش هایی کرده اند اما چون مستمر نبوده موثّر نیست. مثلن سال گذشته برای چند تا از روستاها سنگ دستشویی برده بودند اما امسال که رفتند دیدند دستشویی ها آکبند مانده. یا مثلن در بسیاری روستاها می بینید طویله ها را کنار کپرهاشان بنا کرده اند که باعث بروز انواع بیماری ها می شود. به خصوص تجمع مگس ها و انواع حشرات موذی که آنجا صحنه های زننده و دلخراشی را به وجود می آورد. بی توجهی محض به مسائل بهداشتی باعث شده چهره ی روستاهای منطقه هم دلخراش شود. این ها همه ریشه ی فرهنگی دارد. حاج آقای موحدی که پدر معنوی و سرپرست بچه های گروه نحل هست روی این موضوع بسیار تاکید دارند که شمایی که برای تبلیغ می روید حتمن به این مسائل توجه داشته باشید. یکی از مبلغ ها در این زمینه کار جالبی کرده بود. یک روز در هفته را «روز بهداشت» نام گذاشته بود. توی این یک روز، همه ی بچه های روستا را جمع می کرد و به شکل خطّ دشتبانِ دوران سربازی، تمام آشغال های روستا را جارو می کردند. هم چهره ی روستا پاکیزه می شد هم بچه ها توی این همکاری ها  آموزش پاکیزگی می دیدند.

 فقر فرهنگی فقط به مسائل بهداشتی ختم نمی شود و ابعاد وسیعی دارد. توی یکی از روستاها تعداد بچه های فلج مادرزاد بسیار بالا بود. به شکلی که آدم را به وحشت می انداخت. تقریبن توی هر دو تا خانوار یک فلج می دیدید. اگر هم فلج نبودند یک مشکل دیگری داشتند. مثلن کمبود ذهنی داشتند. کم کم فهمیدیم این ها جز با خودشان ازدواج نمی کنند. یک تفکر غلطی حاکم بود که ریشه ی تاریخی عجیبی داشت. حاج آقا موحدی می گفتند اهالی این روستا از نوادگان غلامانی هستند که سال ها پیش از افریقا به ایران آورده شده اند. این ها یک حقارت تاریخی در خودشان حس می کنند و همین موضوع در ازدواج هایشان هم تاثیر گذاشته که جز با خودشان (فامیل هایشان) وصلت نمی کنند. حاج آقا تاکید دارند بچه ها به هر روستایی که برای تبلیغ می روند سعی کنند چندروز اول به کشف ریشه ای­یِ مشکلات روستا بپردازند تا جهت گیری درستی در کار تبلیغی داشته باشند. مثلن طلبه ای که به این روستا رفته بود در کنار تبلیغ می بایست روی افزایش غرور و اعتماد به نفس اهالی روستا هم کار می کرد.

در کنار این مسائل، رسیدگی های خلّاق به مشکلات روستاها هم جالب بود. برای مثال، اهالی روستا، همین بچه هایی که فلج بودند و کاری ازشان نمی آمدرا به شکل بی رحمانه ای به حال خود رها کرده بودند. به تاسف باید بگویم این ها را از دور که می دیدی مثل چهارپایانی بودند که روی زمین می خزیدند!. این بچه ها که بعضی هاشان هم دیگر به میانسالی رسیده بودند و بچه نبودند، با دست، خودشان را توی خاک های ماسه ای روستا این سو و آن سو می کشاندند و منظره های هولناکی را ایجاد می کردند. حاج آقا در این رابطه پیشنهاد خوبی دادند. پیشنهاد این بود که برای این افراد چرخ دستی هایی فراهم شود که رویش بنشینند و از این حالت زشتِ روی زمین کشیده شدن بیرون بیایند. این ها از زمانی که به دنیا آمده اند دنیا را از زاویه دید پایین دیده اند و همیشه سرشان به سمت بالا بوده. دوم اینکه قرار شد اهالی روستا تکه زمینی را اختصاص دهند که در آن یک فضای پارک مانندی ایجاد شود و یک راه باریک (مثلن سیمانی) کشیده شود تا این فلج ها با چرخ دستی هایشان روزی چند ساعت به محوطه بیایند و تفریحی کنند و همانجا برایشان کاری فراهم شود. مثل ریسندگی یا بافندگی یا هر کاری که بشود با دست انجام داد تا از این احساس «زیادی بودن» یا «حقارت» در بیایند. و آخر اینکه طلبه ای که توی این روستا کار تبلیغی می کند باید کم کم زمینه را برای ازدواج اهالی روستا با روستاهای دیگر  آماده کند تا اصلاح نسل صورت بگیرد.

به جرات می توانم بگویم یک طلبه ی باانگیزه (که نمونه های فراوانی از آن ها را در بچه های گروه نحل دیدم) در چنین محیط هایی می تواند مثل یک رئیس جمهور موثر باشد!. تاکید می کنم خیلی از مشکلات تنها با کمی تمرکز و اندیشه حل شدنی است و نیازی به بودجه های مالی هم ندارد.
 مثالی می زنم: آنجا اینطور نیست که هر روستایی برای خودش یک مدرسه داشته باشد. چون پراکندگی روستاها زیاد است و خیلی وقت ها روستاها به هم نزدیک اند. مثلن برای سه روستا یک مدرسه می سازند. بچه هایی که از روستای سوم باید خودشان را به روستای اول(صاحب مدرسه) برسانند تقریبن یک ساعت پیاده روی دارند. ما می دیدیم بچه های سال اولی که جثّه و توان بدنی بسیار پایینی داشتند خیلی وقت ها وسط راه از زور خستگی کم می آوردند و یا وقتی به مدرسه می رسیدند که زنگ اول تمام شده بود! متاسفانه خود اهالی به این مسائل توجهی ندارند. این موضوع را می شد با یک سرویس ساده حل کرد. دوست طلبه مان در درجه ی اول تلاش می کرد اهمیت به موقع رسیدن به مدرسه را در اهالی ایجاد کند و بعد یکی از اهالی که وانت یا نیسان داشت را راضی کند هر روز صبح یک سرویس از روستا تا مدرسه برود. این جور کارها با پیگیری و کمی همت، شدنی است.

روی دیگر فقر فرهنگی را می شد در فراوانی زیارتگاه های قلّابی دید. در این مناطق به شکلی باور نکردنی شما شاهد زیارتگاه هایی هستید که هیچ کدام سندی ندارند. سندشان خوابی است که یکی از اهالی دیده. مثلن خواب دیده «مقداد» با اسبش داشته از این روستا رد می شده! همانجا زیارتگاه ساخته اند. شده زیارت مقداد!  بعضی جاها یک درخت، مقدس می شود. بعضی وقت ها چند تا سنگ را روی هم می گذارند و این می شود یک جای مقدس.  متاسفانه خیلی از اهالی، اعتقادات محکمی هم روی این زیارتگاه ها دارند. خیلی هاشان گنبد و بارگاه هم دارند. اسم های مختلفی هم دارند. مثلن زیارت مَلَنگ!. زیارت حسین. زیارت حسن. یکی از طلبه ها تعریف می کرد که توی روستایی تصمیم گرفته بود مسجدی بنا کند. بعد هر چه سعی کرده بود بخشی از هزینه های مسجد را از خود اهالی تامین کند دیده بود کمک نمی کنند. می گفت با اینکه می دانستم وضع مالی خوبی دارند اما حاضر نبودند برای مسجد پول خرج کنند. بعدها فهمیده بود این ها دارند یک زیارتگاهی می سازند و پولشان را آن جا خرج می کنند.  

نمونه ای که من خودم شاهد بودم و استناداتش را هم در فیلمی که ساخته ام گنجانده ام زمانی بود که داشتیم از روستایی رد می شدیم که دیدیم یک بنای غول پیکر کلّه قندی هست که عده ای زن و مرد دورش طواف می کنند . راننده که از دوستان بود و خودش هم از اهالی روستای همسایه ، به طلبه ی همراهمان گفت:«ببین حاجی دارند چه کار می کنند؟!» بعد گفت که:« بله حاج آقا! این ها اعتقاد دارند. برایش قربانی می کنند و پول می ریزند!» حاج آقا گفت برویم از نزدیک ببینیم. دیدیم  بانی آن جا یک مرد میانسال چاق بود با مو و ریش فراوان که پول ها و نذرها را برای خودش برمی داشت. راننده که او را می شناخت موقع برگشتن در گوشمان  گفت:«این شخص یکی از توزیع کننده های بنگ در منطقه است!» دوستان طلبه مان از این نمونه ها زیاد سراغ دارند. می گویند بانیان این زیارتگاه ها برای زیارتگاهشان تبلیغ هم می کنند!

ارتباط عاطفی­ای که بین بچه های روستا با طلبه ها شکل می گیرد باورنکردنی است. یا باید حضور داشته باشید و از نزدیک ببینید(به خصوص آن لحظه های خداحافظی) یا گوشه هایی از آن را در فیلمی که ساخته ام ببینید! (عجب پیام بازرگانی ای شد!)  فطرت بچه های آن جا آن قدر بکر و دست نخورده است که یکی از دوستان طلبه می گفت:«آدم آن جا احساس می کند بدون واسطه با فطرت آدمی سخن می گوید.» طلبه ها بعد از سال ها کار توی این روستاها به این نتیجه رسیده اند که بهترین مخاطبانشان همین بچه ها هستند. به این که اگر قرار باشد چیزی در آینده تغییر کند فقط با وجود این بچه ها امکان پذیر است. به همین خاطر بیشترین وقتشان را با بچه ها می گذرانند. فوتبال بازی می کنند. انواع مسابقات را برگزار می کنند، آموزش های فرهنگی می دهند و در فرصت های استثنایی نکته های دینی را یادشان می دهند. صف های نماز جماعت را هم اکثرن همین بچه ها پرمی کنند. بعضی وقت ها جالب بود که می دیدم صبح ها بچه ها زودتر می آمدند پشت در کپر حاج آقا می نشستند تا بیدار شود و با او همراه شوند! 

زندگی در کپر لطف خاص خودش را دارد. تعریف می کرد:«روز اول تبلیغ توی کپر نشسته بودم دیدم جلوی در، بچه ای دارد با یک چیز پشمالوی سیاه بازی می کند. خوب که دقت کردم دیدم رتیل است. با ترس گفتم:«این رتیل جانور خیلی خیلی خطرناکی ست ها!» دیدم دارند می خندند و به شانه ام نگاه می کنند! رتیل سیاهِ پشمالو خیلی آرام از روی شانه و گردنم رد شد و از بازو آمد پایین. جانم داشت در می رفت!!» می گفت:«شب اول، موقع خواب خودم را با چفیه و عبا کفن پیچ کردم و تا صبح خواب رتیل می دیدم!»

کپرها انواع مختلفی دارند. کوچک و بزرگ دارند. فقیر و غنی دارند. سفت و شل دارند. درهای کوچک و بزرگ دارند(بعضی درها جوری است که برای ورود باید تا سجده گاه خم شوی!!)  اما همه شان در یک چیز مشترکند و آن هم صفایی است که دارند. فضای داخل کپر مولّد مهربانی است! از اتاق و آشپزخانه و حمام و دستشویی خبری نیست. یک فضای چند متری یکدست با سقف قوسی و زیلویی غالبن حصیری که اگر با کسی قهر کنی انقدر با او چشم در چشم می شوی که مجبوری کوتاه بیایی! بعضی وقتها هم توی عالم خودت نشسته ای می بینی یک بره ی سفید تپلی بی سروصدا آمده تو کنارت نشسته و زل زده به تو!

یکی از طلبه ها می گفت: «برای تبلیغ که می روی باید یکی شوی مثل خودشان وگرنه نمی توانی کار کنی. با سوسول بازی و بچه شهری گری فقط درجا می زنی». می گفت:«روز اول، میزبان که تازه از صحرا برگشته بود آمد توی کپر و برای من چای ریخت. چند دقیقه ای که گذشت استکان چای را برداشت و انگشت سبابه اش را تا نیمه فرو کرد توی استکان و گفت:«داغ نیست! می توانی بخوری!!» و اگر نمی خوردیم ناراحت می شدند. این کار بعضی جاها رسم بود!»

طلبه ای می گفت: «روز اول متوجه شدم اینجا از دست شویی خبری نیست! خیلی سریع دست به کار شدم و با کمک بچه های روستا، صدمتری دورتر از کپر، توالتی صحرایی بنا کردیم. نیمه های شب برای قضای حاجت بلند شدم و به توالت صحرایی رفتم. هنوز کارم تمام نشده بود که پارس سگ از پشت سر، یک متری پرتم کرد به جلو! داشت پوزه اش را می مالید به گونی و هر لحظه ممکن بود گونی کنده شود. سگ تا خود کپر دنبالم کرد! فردای آن روز به کمک بچه ها چند تا گونی دیگر پیدا کردیم و دیوار توالت را دو-سه جداره کردیم!»

از طلبه ای پرسیدم:« تلخ ترین خاطره ای که از این سفرها به یاد داری چیست؟ »مکثی کرد و گفت:« تلخ ترین خاطره ام از این سفرها زمانی است که شب نوزدهم ماه مبارک رمضان وارد روستایی شدم و دیدم عروسی است! وقتی یکی از بزرگان روستا به استقبالم آمد با ناراحتی گفتم:«مگر شما شیعه ی امیرالمومنین نیستید؟» گفت:«بله که هستیم!» گفتم:«یعنی شما نمی دانید در این شب نباید شادی کنید؟» کمی سکوت کرد و با تعجب پرسید:«مگر امشب چه شبی است؟!»

می گفت:« روز تاسوعا بچه های روستا را جمع کرده بودم و برایشان رفته بودم بالای منبر. می خواستم یک جوری عطش این روزهای کربلا را برایشان توضیح دهم. تقریبن هیچ چیز نمی دانستند. گفتم:«بچه ها! چه کسی می تواند یک روز آب نخورد؟!» از میان بچه ها که خیلی جدی داشتند به حرف هایم گوش می دادند یکی که از همه سیاه سوخته تر بود و دستهای پت و پهن کاری­ای داشت بلند شد گفت:«ما توانیم آقا!» گفتم:«آفرین! حالا چه کسی می تواند دو روز آب نخورد؟» دوباره همان بچه تمام قد بلند شد و گفت:«ما می توانیم آقا!» گفتم :«خوب بنشین! حالا چه کسی می تواند سه روز آب نخورد؟!» دوباره همان بچه بلند شد و گفت:«ما می توانیم آقا!! ما می توانیم!» گفتم:«خوب! چیز مهمی نبود! بگذریم!!»

یکی از بچه ها خاطره ای از حاج آقا موحدی نقل می کرد که به گمانم هیچ دلیلی به این زیبایی نمی تواند ضرورت حضور و کار در این مناطق را روشن کند. می گفت:« یک بار حاج آقا سوار موتور داشته از کنار روستایی می گذشته که می بیند پسری مادرش را به طور وحشتناکی به باد کتک گرفته.» می گفت:« جوری می زد انگار دارد پنبه ی لحاف می زند.» حاج آقا به راننده می گوید:«بایست پیاده می شوم» راننده که متوجه موضوع شده به حاج آقا می گوید:« این آدم الان انقدر عصبانی است که اگر شما هم جلو بروید شما را هم خواهد زد! »حاج آقا می گوید:«اتفاقن این کتک را من باید بخورم. اگر من زودتر به این جا آمده بودم و به این ها گفته بودم احترام پدر یعنی چه، احترام مادر یعنی چه، الان این اتفاق اینجا نمی افتاد!»

دلیل مهم دیگر، وجود گروه های تبلیغی انحرافی فراوانی است که سال هاست توی آن مناطق دارند کار می کنند. مهم ترینشان که خطرناک ترینشان هم هست گسترش وهابیت است. وهابیت اینجاها مثل ریگ، پول خرج می کند. خیلی وقت ها شما می بینید یک شب تا صبح یک مسجد می سازند. جدیدن هم توی اخبار خواندم مسیحیت دارد کنتراتی آنجا کار می کند!!

وکلام آخر اینکه:

حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند:

«کُن کَاالنّحلَه. اذا اکََلت اَکَلت طیّباً و اذا وَضَعَت وَضَعَت طّیباً و اذا وَقَعَت عَلی عَودٍ لم تَکسِرهُ.»

 «یعنی مثل زنبور عسل باش! زنبور عسل از بهترین ها تغذیه می کند و بهترین ثمرات را به جای    می گذارد و وقتی روی شاخه ی گلی می نشیند آن را نمی شکند و آزار نمی دهد. »

این حدیث سرلوحه ی گروه نحل قرار گرفته است. دوست خوب طلبه ام در ارتباط بین این حدیث و گروه نحل می گوید: «طلبه ای در کارش موفق است که اَکلِ طیّب داشته باشد. اکل فکری طیب. و ما در دنیا گلستانی خوشبوتر از فقه اهل بیت، خوشبوتر از حدیث، اصول و علومی که سرچشمه اش الهی باشد نداریم. و اذا وَضَعت... یعنی طلبه ی ما در حوزه ی علمیه بهترین بستر فکری را دارد. حالا طلبه ای بیاید در این کلاس ها شرکت کند و آنچه باید دریافت کند را دریافت کند اما در نشرش کوتاه بیاید؛ یعنی ثمره اش نمودی نداشته باشد، این خوشایند نیست. و بند سومش: و اذا وَقَعَت... حاج آقا موحدی در این باره می فرمایند: «در تمام این سال هایی که برای تبلیغ رفته ام انگار خداوند همیشه در هر روستایی برای ما یک میزبان مهربانِ خونگرم قرار داده است تا طلبه اذیت نشود و شب جایی برای استراحت داشته باشد.» از این رو طلبه هم نباید کاری کند که میزبان به تکلّف بیفتد یا بخواهد از غذای زن و بچه اش بزند و جلوی او بگذارد.»

 طلبه ای که سال گذشته ماه رمضان را در روستا سپری کرده بود می گفت:«تمام غذای ما در این سی روز نان و دوغ بود.»


این مطلب به سفارش نشریه ی فرهنگی تحلیلی «راه» (شماره ی چهل وهشتم)

و پایگاه اطلاع رسانی گروه جهادی خادمان امّ ابیها (سلام الله علیها) نگاشته شده است.

*صلوات*

  • گروه فرهنگی تبلیغی نحل

نظرات  (۱)

  • توسط:حاج احمد
  • سلام . خوشحالم که می بینم اون گروه 17 نفری که سنشون از 18/ 19سال بیشتر نبود الان به یک بینش بزرگ تبدیل شده ... یادم نمیره اولین بار سال 1383 که رفتیم تبلیغ از روستا بیرونم کردن ... فقط ذره ای احساس کردم پیامبر اعظم صلی الله علیه و اله چطور دووم اورد ... واقعا الله یعلم حیث یجعل رسالته ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی